سبز آبی کبود من

مونولوگ دیوانه ها همچنان شنیدن ندارد

سبز آبی کبود من

مونولوگ دیوانه ها همچنان شنیدن ندارد

روزگار غریبی ست نازنین

بار میره پای خر یا خر میره پای بار؟

فعلا که این روزها هم باید خودم کارارو انجام بدم هم مقدماتشو انجام بدم.

کمی تا قسمتی زورم گرفته بود که ترجیح دادم خودشونو بیارم پای کار.

از سری جملات کتاب یادم باشد...

یادم باشه وقتی قراره به یکی کاری بگم برام انجام بده تمام و کمال بگم که دوباره برای درست کردن اون زحمت اولی مجبور نشه باز زحمت بکشه اونم دوبل.
# نه به انداختن زحمت به دوش بقیه
#نه به شرمنده کردن افراد هنگامی که خودشان معذبند از زحمتی که دارند محول می کنند.

هشتگ نه به سادگی های دخترانه

باید ده خوابگاه می بودم و ده دقیقه به ده بود و تاکسی کم. شخصی تنها گزینه روی میز بود. تا سوار شدم، شیشه را داد بالا و من گرخیدم. هم گرخیده بودم هم خنده ام گرفته بود و هم خجالت می کشیدم از پلی شدن تابستون کوتاهه ی زدبازی از ضبط ماشینش.

شروع کرد نخ دادن و حرف زدن. جواب های کوتاه می دادم و خوبی مسیر این بود که کوتاه بود. وقتی رسیدم و پول را گرفتم طرفش گفت: من مسافرکش نیستم، می توانم شماره تان را داشته باشم؟ گفتم: نه بفرمایید پولتان. پیاده شدم. گفت: متولد چه سالی هستی؟ گفتم: چه فرقی می کند؟ گفت:  ازت خوشم آمده. چقد خوش آمدن فعل دم دستی ای می شود گاهی. گفتم: نظر لطف شماست ولی من نامزد دارم. چرخیدم و رفتم آن سمت ماشین که رد شوم از خیابان. سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت: واقعا نامزد داری؟ گفتم: آره. گفت: بهت نمی آید. خودم را سرزنش کردم که چرا ظهری که حلقه ام را در آوردم یادم رفت بپوشمش که بگویم: نگاه!... گفت: اگر نامزد نداری خوشبخت می شوی ها. گفتم: نه  دارم. هفت سال است.

از خیابان که رد شدم و خنده داری ماجرا غالب شد به گرخناکی اش فکر کردم که چرا گفتم هفت سال؟ وقتی نه سال است.


پیام اخلاقی: سوار ماشین شخصی نشوید. چون ما فکر می کنیم تاکسی ست ولی آنها فکر می کنند ما دختران پا ده ای هستیم که ایستاده ایم مرسی بزنند بهمان.


تو فقط باش

اهل حرف زدن و نوشتن سطرهای طولانی نیست. همیشه حرف هایش را با آهنگ هایی که می فرستد می زند.

آهنگ ها قدرتی دارند که تو را به اولین روزی که شنیدی شان می برد. اگر زمستان شنیده باشی سردت می شود با شنیدنش، اگر توی پیاده رو شنیده باشی تو را به همان حال و هوا می برد و هر وقت که بشنوی در همان روز اول تداعی می شوی.

حالا هر وقت تو فقط باش مازیار فلاحی را می شنوم هل می خورم توی اواسط آذر ماه، توی تاکسی و خیابان دانشجو و محوطه دانشگاه و هوا که سرد بود. قهر بودیم. یعنی من قهر بدی کرده بودم چون برای تولدش روی بام شیراز برنامه داشتم و نیامد. شیراز آمد ولی نیامد که با هم باشیم. شب قبل از آمدنش سرد بود چون می دانست اگر گرم بگیرد من می گویم بیا ببینم. سرد بود و یک نیم روز برای آزمون استخدامی آمد و برگشت و وقتی برگشت و رسید خانه گفت سلام. چون می دانست دیگر دستم بهش نمی رسد پیدایش شد. خیلی بهم برخورده بود. تا مرز شکست عشقی رفته بودم، تا مرز بد آمدن ازش. آن روزها ده بار فیلم قلب سخت را می دیدم  و هی گت لاست گفتن آیان راجع به او توی ذهنم تداعی می  شد. قهر بودم و خودش هم می دانست حق دارم. حرف نمی زدم ولی برای تولدش با آرزو رفته بودم هدفون بی سیم خریده بودم از خیابان داریوش. پول مقاله ام را که استاد داد دادمش هدفون برای کادوی تولدش و داشتم توی یک ماشین شخصی می آمدم ارم که مازیار فلاحی فرستاد در واتس. راننده پیاده شد برود داروخانه و من آهنگ را پلی کردم و وقتی مازیار فلاحی شروع کرد به خواندن نتوانستم نزنم زیر گریه. آهنگی که فرستاده بود هیچ شباهتی به او نداشت. خیلی عاشقانه بود  و کاملا متضاد با رفتارهای اخیرش. از ماشین پیاده شدم و گریه ام هنوز شدت  داشت. توی پردیس دانشگاه که داشتم سمت خوابگاه می رفتم برایم مهم نبود دارم از کنار آدم ها می گذرم و باید اشک هایم را جمع کنم. خیس خیس بودم از اشک، از گریه. گریه نکرده بودم در چند روزی که گذشته بود و این آهنگ تمام گریه های چندروزه بخاطر عشق و غرور شکسته ام را روانه چشم هایم کرد و هی بغض بود که می شکست و به هق هق رسیده بودم. دوست داشتم بنشینم وسط محوطه و های های گریه کنم با آهنگی که بلند با هندزفری داشت توی گوشم پلی می شد.

گاهی یک ترانه، یک سطر تو را برمی گرداند و من با آهنگ تو  فقط باش مازیار برگشتم. گریه ام انداخته بود و گریه آدم را سبک می کند... سبک شده بودم و آن آخرین قهر جدی چند ماه اخیر شد.

دانلودش نکردم آهنگه را که لوث نشود. حالا که یک آن عشقم کشید دانلودش کنم  و از نو بشنومش باز هل خوردم توی آن شب سرد آذر ماهی که پر از باران بودم . تو فقط باش عاشقانه ترین آهنگی ست که در این سال های اخیر مرا به او پیوند می زند.

سیزده خرداد

وقتی شاید بهشت رو گوش می دم، یاد تو می افتم.

 پ.ن یک: تو هم سی سالت شد، دیدی؟ 

پ.ن دو: اسمتو که با خودم تکرار می کنم می فهمم چقدر غریبه دیگه برام.


یازده خرداد نهم

امروز یک عکس مالیخولیایی از خودم گرفتم که شد کاور آلبوم عکس های یازده خرداد امسال.

جبران کن خودت را در تمام سال هایی که بی ما بر ما گذشت

دو سال پیش که آمدند خواستگاری... با وصف هفت سال منتظر بودنم شوک شدم. شوک از نوع بد و بد آمدن. که چرا یکهویی بعد از  آنکه شش ماه رفته بود... بلاک کرده بود و رفته بود... شکسته بودم و رفته بود... یکهو بی مقدمه، بی جبران زنگ زده بود برای خواستگاری؟

گریه ام گرفته بود و تا صبح گریه کردم و بچه ها به نظرشان بی معنی بود و طاقچه بالا گذاشتن. ولی من آماده نبودم. از لحاظ عاطفی و روانی. از اینکه همیشه عادت دارم قبل از همه چیز برای همه چیز برنامه ریزی کنم و غافلگیر شده بودم. هنوز مدیریت را شروع نکرده بودم و خشک بودن مهندسی با من بود و اقتضایی نشده بودم. خودم را رها و فراتر از چارچوب های فکر شده و برنامه ریزی شده ام نمی توانستم بسپارم.


هفت سال پیش که برگشته بودیم به هم بعد از یک بازه دوری یک سال و نیمه... موقعی که گفت راجع به تو با کسی حرف زده ام و برایم خواستنش جدی و محرز شده بود، دست و پایم از عدم آمادگی شروع کرد به لرزیدن، دوست داشتم بیاید، با هم باشیم و دونفرگی ها را آغاز کنیم ولی می دانستم که در همه زمینه ها به جز عشق صفرم، نه غذا می پختم، نه روابط اجتماعی را بلد بودم و نه  هیچ چیز دیگر.


حالا که هفت سال بعد و دو سال بعد است حس می کنم دیگر آماده ام. می توانم غذا بپزم، با خانواده دوستش برویم بیرون یا ظرف ها را خودم بشویم پس از مهمانی ها.

پیج های عروس را بالا و پایین می شوم، پیج های لوازم آشپزخانه، لباس، غذا، مبلمان و هی دارم آماده می شوم کم کمک برای اتفاقی که دو سال پیش برایم زود بود و هفت سال پیش خیلی زودتر.

لیکن با همه این تفاسیر من یک "جبران" تپل از تمام این سال ها، از او و از عشق بدهکارم.

زر

زر زدنم میاد و هیچ پارتنری برای این امر نیست.