ساعت پنج و نیم باید ترمینال باشم و هنوز نخوابیدم. الان باز فردا تو اتوبوس خوابم می بره. نه منابع انسانی خوندم نه روش کانو. یه ماه دیگه دفاع پروپوزاله و من در حد سه تا مقاله فقط پیشینه داخلی پیدا کردم بس که نت خونه ضعیفه و البته خودم اهمال کارم. تصمیم دارم این هفته چهارشنبه برگردم و برم باغ عفیف آباد و بازار وکیل اگر مریم و آوا همراهی کنن. اسما و آرزو به طرز خائنانه ای امروز رفتن حافظ .
فردا برم ملاصدرا به محض رسیدن ببینم قلب نارنجی فرشته گیرم میاد یا نه؟... تو نویسنده های معاصر فعلا به مرتضی برزگر وفادارم و همه متناشو می خونم. می فهمم چی میگه و چون جهان بینیش بهم نزدیکه بیشتر پیگیرشم تا روزبه معین، علی سلطانی، علی قاضی نظام، پویان اوحدی، حسین وحدانی و حتی صابر ابر... دو هفته ست چشمم غربزدگی جلال رو گرفته و نخریدم. آخرین همشهری داستانم خواستم بخرم ولی پا نداده هنوز. خرجای واجب تری هست.
اون رفته پیاده روی اربعین و الان عمود 202 بغل مبین خوابیده. نمی دونم کی برمی گرده... یحتمل آخر این هفته یا اوایل بعد.
رسیدم خوابگاه بشینم مقاله دانلود کنم و نشینم فیلم ببینم. هرچند الان می رم مردی به نام اوه رو دان می کنم و سریال this is us که هداو معرفی کرده. آبان ماه پر مشغله ایه و بکوب باید بچسبم به برنامه دقیقی که هنوز ننوشتم.
این روزها نوشته هام همینجوریه...خاطرات روزانه و اینکه چیکار می کنم و چیکار می خوام بکنم. فعلا مودم رو diary نوشتنه.
بی صبرانه منتظر شماره آبان همشهری داستان بودم که ببینم داستان یک تجربه ام چاپ میشه یا نه... ولی به دلیل تغییر تمام عوامل تحریریه الان ایمیل دادند که متاسفند و قادر به استفاده از متنم نیستند و در آخر امیدوار بودند که نوشتن همیشه ارتباط من و داستان باشد و من الان یک ایموجی هستم که چشمانش دو نقطه است و لبش خطی صاف.