سبز آبی کبود من

مونولوگ دیوانه ها همچنان شنیدن ندارد

سبز آبی کبود من

مونولوگ دیوانه ها همچنان شنیدن ندارد

اضطراب جدایی

بچگی ام در وابستگی به مامان گذشت. هنوز هم می ترسم از نبودنش. اما ترس من در کودکی غیرعادی بود و شبیه به بچه های دیگر نبود. نقطه امنیت من مامان بود و هر جا جز پیش مامان ناامن بود.

گریه می کردم و می ترسیدم. از اینکه نتوانم بروم خانه؟ از اینکه گم شوم؟ رها شوم به امان خدا؟ هنوز نمی دانم. حتی تا ارشد هم قبول که شدم این حس را داشتم فقط چون خرس گنده شده بودم نمی توانستم گریه کنم.

بعدها فهمیدم که اسم این حس اضطراب جدایی ست و بد ماجرا اینجاست که در من درمان نشده. درست است که دیگر تا مامان رفت مدرسه گریه نمی کنم ولی این اضطراب خودش را در موقعیت های متفاوت نشان می دهد.

ماه رمضان که تمام می شود می ترسم... می گویم نکند خدا دیگر مرا رها کند. من از اینکه خدا ولم کند می ترسم.

ماه محرم و صفر که تمام شود می گویم نکند امام حسین ول کند برود و مرا با دردهایم تنها بگذارد.

و حالا که فاطمیه دارد تمام می شود می گویم نکند حضرت فاطمه یادش برود منی هست که محتاج دم به دقیقه بودنش هستم... اینکه مرا بشنود و اگر نشنید و گفت تایم تمام است چه؟

می ترسم از اینکه در گوشه ای از جهان تاریکم رها شوم و کسی حواسش به من نباشد و من از تنهایی بمیرم. از گریه بمیرم و توی این سه کنجی که گیر افتاده ام فراموش شوم . چون من قدرت نجات دادن خودم را ندارم و دستی از بیرون حتما باید سمتم دراز شود و بلندم کند. بغلم کند. بگوید که غصه نخورم. که تنها نیستم. و اتفاق بدی برایم نمی افتد. من حس می کنم تنهایی از پس خودم برنمی آیم.


چای و به

این ژست پشت لپ تاپ نشستن و پتو را سر کشیدن به دوران ارشد بر می گردد. اما من الان اینجایم و دارم برای خودم کار می کنم. استرس پایان نامه را ندارم و گیج نمی شوم بین مقالات انگلیسی.

یک لیوان چای گذاشته ام وردستم  که با به شیرینش کرده ام.

استوری اول صبحم را گذاشته ام و دیگر نخوابیده ام، آمده ام اینجا که هرچه زودتر تمام محصولات را آپلود کنم.

kim se yok mo

گاهی دوس داری یجایی بنویسی که کسی نباشه... کسی ندونه... کسی نخونه... نگی الان فلانی ناراحت میشه.. فلانی به خودش می گیره... الان چی راجع بهم فک میکنن؟

اینجا اونقدر خلوته که برای خودمم غریبه س... انگار فرزند خونده... انگار اتاق یه هتل... خونه نیست. 

ولی موقعایی که لپ تاپو باز میکنم دوس دارم حتما بهش سر بزنم و بنویسم و بگم می دونم که هستی.

حالا که باز بخاطر سایت و بارگذاری محصولات باید پای لپ تاپ باشم احتمالا بیشتر بنویسم. الان هی نوحه مادر غمخوار حاج مهدی رسولی داره پخش میشه چون فاطمیه س. اتاق بوی پرتقال میده و شب شنبه س. باید تا قبل از خواب قرآنمو بخونم و نامه ها رو بنویسم.