ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نشستم پشت لپ تاپ و منتظر تماس طراح سایت. چهار پنج ماهه درگیرشم و چقد کند پیش رفت این سایت زدن. وقتی خانم ال گفت که کارای طراحیو ام اچ انجام میده هل خوردم تو مهر 98 و شب افتتاحیه پر ماجرا. من و خانوم ال ترک موتور داداش من دنبال چاپ منو... ام اچ طراح اپلیکیشن، شده بود دی جی و از لپ تاپش آهنگ پخش می کرد و نفر اول دفتر، آقای کاف بخاطر این حجم از بی نظمی ما رو وسط اون بلبشو ول کرد و رفت خونه تی وی ببینه. اعصابش آروم بشه.
الان چهار سال بعده.
خانوم ال که طراح گرافیک دفتر تبلیغات بود و آقای کاف که طراح سایت و مدیر ترفیعات و تبلیغات و همزمان زن و شوهر، دو سال پیش درست در یک سالگی کسب و کارم تصمیم گرفتن از هم جدا شدن و کسب و کار نقلی من که رو تیم سه نفره مون حسابی امید باز کرده بود، بچه طلاق شد و خودم تنهایی بدون اون دو تا مجبور شدم به دندون بگیرمش و تا اینجا بیارمش.
تا اینجایی که الان در آستانه دو سالگیش هستیم. فالوورامون در آستانه ده هزارتایی شدنن و چیزی تا راه اندازی سایت نمونده. امیدوارم این سایت پر ماجرا برسه به روز تولد دو سالگی.
الان باز من و خانوم ال و ام اچ وسط ماجراییم. من به عنوان کارفرما و اون دو طراح گرافیک و سایت.
ام اچ پیام داد که فردا صبح خودش تماس میگیره. و من به فردا صبح فکر میکنم که یه بسته ی ارسال فوری به کرج دارم که باید با تیپاکس ارسال شه.
به اینکه فردا صبح مهسا باید خبر بده که کی بریم خونه مریم.
و اینکه تا فردا صبح حتما ریخت و پاشای عکاسی رو جمع کنم.
یه جا برای سرویس قابلمه و چینی پیدا کنم که تا زمان مشخص شدن خونه که نمیدونم کیه تو دست و پا نباشه.
لباسایی که مامان از بند رخت جمع کرده رو تا کنم بذارم تو کمدا.
از پنج شنبه شب که تبلیغ داشتیم بیشتر درگیر پیج بودم و ثبت سفارش و تولید محتوا. بهتره یکم فاصله بگیرم و به کارای خونه رسیدگی کنم.