سبز آبی کبود من

مونولوگ دیوانه ها همچنان شنیدن ندارد

سبز آبی کبود من

مونولوگ دیوانه ها همچنان شنیدن ندارد

پیه دوست نداشتن آنها

-آدما وقتی با دونستن تصمیم به شروع می گیرن باید پیه اون سختی های بعدشم که از قبل می دونستن به تن بمالن و جیکشون  در نیاد.

من ولی جیکم در میاد و جیغم و عصبانیتم... چون به نظرم محبت خریدنی نیست...تو نمی تونی توجه رو گدایی کنی و اینو همه می دونن...من مسئول عقده بقیه نیستم. و وقتی این مشکل اوناست خودشونم باید حلش  کنن یا از رفتار من زجر بکشن. من تنها کاری که می تونم بکنم اینه که سعه صدر داشته باشم و کمتر لجبازی کنم و موقع عصبانیت حرفی نزنم و جلوی بقیه خویشتن دارانه رفتار کنم و مشکلات درون گروهیمونو جلوی برون گروهیایی که چارچشمی منتظرن تا تقی به توقی بخوره فتوا بدن بازگو نکنم. من باید درون ریز تر بشم و چقد سخته این درون ریز بودن و در لحظه درست عمل کردن و تیر و ترکشش رو به یه نفر بی ربط نزدن.

داریوش- ببین ریحانه یه سری آدم ها بهونه گیرن... نمی تونن که نگیرن...تو خوب عالم هم باشی اونا یه چیزی برای گیر دادن به تو پیدا می کنن ...پس تو فقط ناراحت نباش و محکم جلو برو...دوست داشتن مث یه بلوره وسط میدون حادثه... رسالت تو اینه که این بلوره نشکنه، حتی ترکم برنداره...وسط تمام بلبشوها تو فقط باید چارچشمی حواست به دوست داشتن باشه. این جنگ زرگری برا شکستن این بلوره...پس تو فقط دوست داشته باش...حق داری ناراحت بشی عصبانی بشی یا حتی دعوا کنی ولی نه توی لحظه و نه  توی عصبانیت... آره تو باید رو خودکنترلی، رو هندل کردن خودت کار کنی...که کردی و الانم موفق تری ولی بیشتر و بیشتر... به انداره عمق ناراحت کردن اونا تو باید رو ناراحت نشدنت کار کنی.

سامان- ببین هرکی هر زر زری خواست بکنه...اسمش روشه... زر زر. حرفی که حق نباشه ناحقه، اباطیله و فقط احمقا از حرف مفت ناراحت میشن و حساسا...احمق و حساس نباش. احساس گناهم نکن. مهم خودت و خداست که میدونین بقیه کشکن... هرکی هم مشکل داره مشکل خودشه. اصلا لزومی نمی بینم برای بهانه جویی ها خودتو عوض کنی، مصنوعی بشی یا تظاهر کنی... چون شاید تو الان برای اونا منفور باشی ولی در اون صورت برای خودتم یه شخصیت منفور میشی و اونام که راضی بشو نیستن پس بی خیال.

اشکان- نیش عقرب نه از سر کینه است، اقتضای طبیعتش این است. آره حق با توهه یه سری کمبودها در انسان ها ایجاد عقده می کنه... ولی به نظر من اگه آدم نخواد منعطف باشه، اگه هی بخواد رو جایی که وایساده پافشاری کنه فقط دعوا میشه همین...تو می خوای دعوا شه؟ تو می خوای اعصابت خورد شه؟ هر درد جدیدی اولش غیرقابل تحمله ولی بعد و بعد و بعدتر عادی تر میشه... امیدوارم این درد عادی تر شه برات.

سامان- الان چقدر گذشته اشکان؟  عادی شده؟ قطعا نشده چون هرروز استراتژی های بهانه گیری و موقعیت ها عوض میشه...ریحان دو راه داره یا از حساسیتش کم کنه و به هیچ جاش نگیره این حرفا رو که پیشنهاد من اینه...یا بشه کسی که اونا میخوان ...که اینم دو صباح بتونه تظاهر کنه..در قاموس ریحان زیر یوغ رفتن تعریف نشده است. لجبازیش به خودم رفته.

اشکان- منعطف نه یعنی اونجوری که اونا میخوان شدن... منعطف شدن یعنی بتونی طبق هر شرایطی حال خودتو خوب نگه داری. نه اینکه با هر ضربه بشکنی و خرد و خاکشیر شی. باید یه حالت نرمی به خودت بگیری در مواجهه با مشکلات که به هم نریزی.

- فک کنم باید یه کم از خودم بزنم...اونی که اونا میخوان نمیشم قطعا ولی باید یه کم  شاید از خود غدّم فاصله بگیرم... نمی دونم الان کمتر عصبانی ام... وقتی آدم کمتر عصبانی باشه بهتر می تونه تصمیم بگیره.

مسعود-  بیگ لایک...همه تصمیماتو خودت تنهایی نگیر چون فقط از بُعد خودت به قضایا نگاه می کنی و تک بعدی میشی و خودخواه.

داریوش- فعلا تو اولویت تر از بقیه اینه که جلو دیگران خودتو رله نشون بدی...بقیه فک نکنن خبریه.همین.

شله زرد

به نظرم اگه ماها الان آدمای صبوری نیستیم چون خیلی کمتر آشپزی می کنیم.  مگه میشه دو ساعت پای گاز واستاد و شله زرد هم زد و عرق ریخت و صبور نشد؟ مگه میشه سبزی خرید شست خورد کرد و قورمه سبزی پخت و جا انداخت و صبور نشد؟ مگه میشه جوجه کباب رو از شب قبل خوابوند تو موادش و هی مرحله به مرحله یه چیز دیگه بهش اضافه کرد و صبور نشد؟ یا مثلا بخوای ژله هفت رنگ درست کنی و از این قرتی بازی های وقت گیر... با عجله مگه میشه؟

من آدم یجا واستادن نیستم... حوصله ام زود سر میره، شاید بخاطر همینه که زود از کوره در میرم و کم میارم... ولی به نظرم آشپزی یا خیاطی و بافتنی و کارایی که زن های نسل قبل انجام می دادن همه و همه تاثیر مثبتی داشته رو میزان صبر و تحملشون. ولی از روزیکه ما آدم های خریدهای آماده شدیم...شدیم آدم فست فود و مصرف کننده محصولاتی که یکی دیگه درستشون کرده، طاقتمون زودتر طاق شد و کم تحمل تر شدیم... کمتر سختی کشیدیم و عرق ریختیم، ندوختیم و نبافتیم و نشکافتیم... اینه که الان وضعیت اینه... آدمایی که زود حوصله شون سر میره...آدمای ناسپاس و قدرنشناس و راحت طلبی که تا تقی به توقی خورد کم میارن و فکر میکنن همیشه یه چیز راحت اون بیرون هست که برای به دست آوردنش نیاز به جون کندن و تحمل کردن نیست. ما آدم های رفاه طلبی شدیم که فقط بلد شدیم بخریم و مصرف کنیم و خیلی کم می تونیم از خودمون مایه و وقت بذاریم برای ساختن چیزی که درست شدنش زمان و حوصله زیادی رو می طلبه.

آمدن های شعر

" دوست دارم که در هزار و سیصد و بیست، با تو در لاله زار قدم بزنم/ یا که در یک غروب  پاییزی، بوسه ای  به گونه ات بزنم"

امشب آمدم شعر بگویم ولی جز این بیت غیر وزین دیگر چیزی به ذهنم نرسید. تمام قافیه هایی که می شد را ردیف کردم ولی باز جز کلمات پراکنده ای چیزی عایدم نشد . 

خیلی سال است از شعر گفتنم می گذرد. سه چهار سال مثلا. آن موقع ها پیش دانشگاهی که بودم یکشنبه شب ها شعرم می آمد. آن هم طولانی و با واژه های قلمبه سلمبه. بعد سه شنبه ها سر کلاس زبان می رفتم جلو تخته می خواندمشان بقیه هم دست می زند. 

یک بار که در تابستان نود در یک روز دو تا ترانه گفتم که بفرستم برای رادیو هفت. فرستادم ولی قبول نشد و هیچ کس نخواندش. آهنگ نشد. 

شعر آمدنی ست. خودش باید بیاید توی کله ات و بگوید مرا بنویس. ولی امشب کلمات کمک نکردند و شعر نشدند و فعلا باید بسنده کنم به همین نوشتن های متن واری. 

خدا را چه دیدی شاید باز به روزهای اوجم برگشتم و شعرها آمدند و شاعر شدم.