سبز آبی کبود من

مونولوگ دیوانه ها همچنان شنیدن ندارد

سبز آبی کبود من

مونولوگ دیوانه ها همچنان شنیدن ندارد

آزادی

استاد که چشم هایش خاطره اسدی بود و ریش هایش علی زندوکیلی داشت از SQR می  گفت و من قاب در پشت سرش را نگاه می کردم که یک سره سرو بود... نشسته بودیم دور میز دایره ای اتاق کنفرانس و انگار نه انگار دو ماه اینجا نبوده ام. بس که سال پیش را اینجا بوده ام جزو مکان های ثابت ذهنم شده که نباشم هم هستش هی توی ذهنم. دوست داشتم دکتر رونقی هرچه زودتر مباحث کسل کننده تکراری و دانشجو ترسان اول مهری اش را تمام کند و با مریم برویم ارم قدم بزنیم. او از دیتا ماینینگ می گفت و اچ آر ام و من به چرخ و فلک پارک آزادی فکر می کردم و هیجان می دوید توی رگ هایم. موضوعات کنفرانس را انتخاب کردیم بعد از اینکه سه بار موضوع  هایم را بقیه دزیدند و رسیدم به حاکمیت شرکتی که اصلا نمی دانم چی هست. فقط دوست داشتم زود تمام شود و در ذهنم برنامه یخ در بهشت خوردن هم ریختم.
ارم دوست داشتنی را قدم زدیم و رسیدیم آزادی. یخ در بهشت پرتقالی خوردیم که مزه اش از آن باری که با  او و مامان این ها آمده بودیم اینجا زیر دهانم مانده بود و دونات که مریم هوس کرد و به هوس آنی اش پاسخ دادم.
اذان می گفتند که رسیدیم چرخ و فلک...باد می آمد و کابینمان آن بالا تکان می خورد و می ترسیدم و به روی خودم نمی آوردم که مریم بیشتر نترسد و امن شود. مثل او که در هواپیما امنم کرد و گفت نترس چیزی نیست تمام است و من سرم از آن تیک آف طولانی گرفته بود و ول نمی کرد. چهار دور خوردیم جای سه دور و مریم کشاندم رفتیم فلکه گاز فلافل خوردیم. فلافل گاز پاتوق من و مریم و شبنم است. هی شب ها بعد از کلاس روش تحقیق می نشستیم توی رخش شبنم و می آمدیم اینجا و فلافل می خوردیم...زیر درختی که دیشب برگ هایش می ریخت و پاییز توی باد می رقصید.
من آزادی را دوست دارم بخاطر پنج مهر پارسال. که دست در دست هم ارم را قدم زدیم و رفتیم آنجا هات داگ خوردیم ساعت ده صبح. چهارشنبه بود طبق معمول. آزادی را بخاطر سفرمان توی شهریور امسال هم دوست دارم. که ولو شدیم روی چمن ها و من سه ربع خوابم برد در همان وضعیت و چشم هایم را که وا کردم تا او نگاهم می کند. دوستش دارم بخاطر یخ در بهشتی که قفسه سینه ام را یخاند و چرخ و فلک و سرسره ی بچه ها که سرم اولش بود و پایم آخرش با پیچی در کمر. آزادی دیشب هم که قند مکرر بود و چسبید به خاطره ها.
نمی دانم هفته بعد برویم یا نه  ولی فعلا تصمیم بر این است که هفته دیگر هم برویم و کشتی سوار شویم و بترسیم و به ترسمان غلبه کنیم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد