سبز آبی کبود من

مونولوگ دیوانه ها همچنان شنیدن ندارد

سبز آبی کبود من

مونولوگ دیوانه ها همچنان شنیدن ندارد

بُت

عشق ها اولش بتند.صنم...ایده آل...محشر. شاهکار عالم امکان...ماورایی ...مثل قصه ها و فیلم ها. اما این بت هی می شکند و با شکستنش گوشه ای از دل تو نیز... .

هی می شکنند و می شکنی تا جایی که خرد و خاکشیر شوید جفتتان. بعد که می بینی اینجوری نمی شود علی می کنی و بلند می شوی و تکه  تکه های عشقت را سر هم بند می زنی و اینجاست که عشق واقعی آغاز می شود. همین جایی که یاد میگیری یک فرد معمولی را با همه ویژگی های بدی هم که دارد دوست بداری.

من زیاد اهل شعارم...یعنی میدانم اصل چیست ولی خودم هنوز توی کتاب ها و فیلم ها سیر می کنم. توی عشق آنها که مال خودم هم مثل آنهاست ها ولی به چشم آدم آنها اساطیری ترند. 

من رابطه ام که کمی حرارتش خوابید خودم را می بازم که نکند عشق نبوده حس من...هزار بار این سیکل سینوسی تکرار شده و هر هزار بار این فکرهای صد من یک غاز توی ذهنم رژه می رود.

می دانم که رابطه ها هم یک سیکلی دارند...گاهی دو طرف از هم باید دور شوند و دور می شوند و سپس باز به هم برمی گردند ... مگر خودم کم برگشته ام؟ ولی هرچه توی سر دلم می زنم حالی اش نمی شود.امان از دل ها...این دل ها خیلی زبان نفهمند...

نظرات 2 + ارسال نظر
وفا دوشنبه 12 شهریور 1397 ساعت 23:29

همه آدما حتی اون خاص های خیلی خفن هم از نزدیک به شدت معمولین

به شدت

وفا شنبه 27 مرداد 1397 ساعت 20:47

و چقدر درد داره این خورد و خاکشیر شدن ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد