سبز آبی کبود من

مونولوگ دیوانه ها همچنان شنیدن ندارد

سبز آبی کبود من

مونولوگ دیوانه ها همچنان شنیدن ندارد

صاعقه

ما پنجاه ماه قهر بودیم و موقعی  که خواستگاری اش شد تازه با هم آشتی کردیم ولی هر بار موقع رفتنش  گریه ام می گیرد با تمام بدی هایش و تهمت هایش و زیرآب زنی هایش و تجسس های گذشته اش. 

من از شوهرش بدم می آید. مامان هم... ولی من بیشتر. خودش طرف را خواست .  مامان را راضی کردند ولی هیچ کس من را راضی نکرد و هنوز هم نمی کند. ولی هیچی نمی گویم دیگر. بهرحال ازدواج کرده اند و خوشبختند دو نفری.

از شوهرش بدم می آید و این بد آمدن مانع خیلی چیزها شده. مانع رفت و آمدها...و باعث خیلی چیزها...باعث درگیری های لفظی مان. من آدمی نیستم که رک نباشم و مراعات کنم. من حرفم را می زنم و در همان دیدار اول سریع حرفمان توی هم رفت و کات. دور بودیم و نزدیک نشده دورتر شدیم. دیگر بیاید خانه مان حتی سلام هم بهش نمی دهم. مثل دیروز که آمد و من سلام بهش ندادم تا امروز عصر که رفتند و خداحافظی هم نکردم. شاید از آداب مهمان نوازی به دور باشد ولی او مثل مهمان ها نیست. مهمان به میزبان توهین نمی کند. مهمان پررو نیست... مهمان بی چشم رو نیست...مهمان نمک نمی خورد نمکدان بشکند... مهمان  به حرفت نمی گیرد که اعتقاد مرا بپذیر و حالا که نمی پذیری مستحق هر تمسخر و توهینی هستی. مهمان می داند که در جمع خانوادگی وقتی حضور می یابی بعد از هشت ماه جای بحث های فامیلی ست نه مذهبی و نه سیاسی.

او طرف شوهرش است. به نظر من هندل کردن رابطه بین همسرت و خانواده دست توست و من همیشه او را طرف شوهرش دیده ام. نه اینکه شوهرداری بد باشد ولی احترام مادر از اوجب واجبات است و باید زد در دهن کسی که بخواهد مادرت را ناراحت کند.

ما با هم چهل روز خوش بودیم...او ولی مثل صاعقه وقتی می آید رابطه خانوادگی ما را می گسلد و می رود و من چطور می توانم از همچین آدمی بدم نیاید؟

به من گفتند ساکت باش، هیچی نگو، دخالت نکن...و منی که حرفم را صریح می زدم منی که از کوره در می رفتم سریع، یاد گرفتم سکوت کنم با وصفیکه هی رفتارهایشان و حرف هایشان سیخونک می زد بهم و نمی توانستم ری اکشن نشان ندهم ولی گفتم اوکی. ساکت می مانم. هنوز کامل موفق نشده ام که واکنش نشان ندهم و مراعات همه چیز را بکنم ولی عوض شده ام. شوهر او ولی نه، با وصفیکه شش سال از من بزرگتر است هنوز بزرگتری را یاد نگرفته و بلد نشده که خودخواه نباشد و بی ادبی نکند با تمام همه ادعاهایش... دیگر کمتر زورم می گیرد نسبت به قبل ولی هنوز جا دارد که دلم بزرگتر شود. دوست دارم آنقدر دلم بزرگ شود که او و تمام دوست نداشتنم نسبت بهش گم شود در دلم ولی چه کنم که روابط دو سویه است و آن سوی رابطه هنوز حسابی می لنگد.

نظرات 1 + ارسال نظر
وفا چهارشنبه 24 مرداد 1397 ساعت 10:28

میدونی چیه ریحان شاید تکلیف آدم با آدمای رک و زود جوشی مثل ما کاملا مشخص باشه شاید وقتی اتفاقی میوفته تمام نقشه ما همون دادی باشه که می‌زنیم و بعد تمام ! اما دنیا و زندگی و آدماش مال کسایه که فکر میکنن و درست مثل بازی شطرنج رفتار میکنن...آروم دقیق حساب شده و البته بی رحم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد